ما قهرمان نیستیم...
اول هر ماه قمری ، پیغمبریه با مادرم میرفتیم. اول هر ماه قمری به جز اول رمضان و روز عید فطر. همیشه یه بسته خرما و یه مقدار آجیل نذری با خودمون می بردیم و من خرما رو پخش می کردم. اون وقتها خیلی کوچیک بودم هنوز هم اونجا رو با نرده نصف نکرده بودند مردانه و زنانه رو جدا نکرده بودند. یه جای کوچیک بود و یه اتاق کوچیک هم پشتش بود که اونجا نماز و دعا می خونند . اون روزها هنوز مثل الان شلوغ نبود و بیشتر وقتها به جز اول ماه و شهادتها در اونجا بسته بود نه مثل حالا که همیشه باز هستش. یه جای کوچیک و یه حس خوب ... هنوز درخت شاتوتی که داخل حیاطش بود و من نمی تونستم از شاتوتهاش بخورم یادم هستش . زنهایی چادر رو روی صورتشون کشیده بود و آروم نشسته بودند و داشتند دعا می کردند بدون هیچ عجله و شلوغی...
...
خوب شد که استقلال قهرمان نشد .واقعا فاجعه هستش که از قهرمان نشدن استقلال خوشحال بشم در حالی که تیم خودم در حال دست و پا زدن برای سوم شدن هستش و تازه امید زیادی هم به رسیدن این سومی نداشته باشه! وقتی تیم هیچ بازیکن درستی نداره و سرمربی تیم هم هیچ خلاقیت نداری و نمی تونه تیم رو درست کنه و از اون ور هر بازیکن محبوب رو از تیم انداختن بیرون و امثال شیث هم مدام در حال رفت و برگشت هستند (معمولا نیست چرا یه بار برای همیشه بیرون نمیاندازنش). این تیم ،تیم بشو نیست...
...
استاد: به چی نگاه می کنی ؟ من : هیچی ! استاد : لعنتی مگه لباس من چیزیش خرابه ؟ من ، با خنده و تعجب : نه استاد! استاد : این از اول ساعت همش داره میخنده همین من چیزی دارم میگم به جای خنده ساکت شده ! من فقط می خندم با کل کلاس...
تمسخر خوب نيست!
سلام پسر خوشحال هستم از اینکه هنوز هستی............
خنديدن خوبه حتي بدون دليل [نیشخند] اگه رفتي پیغمبریه واسم دعا كن البته پرروئيه ولي خب اگه دلت خواست ... [شرمنده]